Trust In God

به خدا اعتماد کن !

Trust In God

به خدا اعتماد کن !

سفرنامه شماره 1

 

با اجازه شما  ؛ ما رفتیم خراسان جنوبی و برگشتیم. چیز بدی اونجا وجود نداشت . تنها مشکل مسافت زیاد بود و جناب راننده محترم! که یه کم بدقلق بودن و سر ناسازگاری با مسافرین مظلوم و بدبخت و غریب داشتن!  

مردم فوق العاده خوب و مهربونی داشت! خیلی خوشم اومد ازشون. امیدوارم نظرم در موردشون تغییر نکنه و همیشه همینجوری بمونن! ان شالله!   

خب دیگه مثکه جدی جدی من رفتنی شدم! 

 راستی ++++  نتیجه دانشگاه آزاد هم زدن! نجف آباد اصفهان قبول شدم! ++++ راستش چون اصفهان نزدیک تره داشت نظرم عوض میشد! 

می دونید چیه؛ یکم آینده نگری خوبه. شاید رفتن به اونجا سخت باشه ولی ممکنه نتیجه خوبی داشته باشه!! 

  

^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^

یه سوال: به نظرتون ممکنه من با رفتنم به اونجا چه تغییری کنم؟  تغییر مثبت یا منفی؟  من نمی دونم چه سرنوشتی در انتظارمه! و نمی دونم قراره چی پیش بیاد!   

^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^ى^

اندر طلب علم

 

خب دیگه در جهت بالا بردن علم و دانش و نه صرفا برای گرفتن مدرک!!! دردونه خانم عازم سفر شده ... اونم کجا؟ یه جای خیلی دور!  اونم با چی؟ با اتوبوس!!!

  

فردا باید برم واسه ثبت نام و این چیزا...  امیدوارم خدا این سفر رو واسم راحت کنه...و کارم زود راه بیفته و مشکلی پیش نیاد.  

  

نمی دونم چرا!!! یه شهر که مرکز استان شده نباید یه پرواز به شیراز داشته باشه؟ 

ولی می دونم!  بازم دارم نق میزنم ...   به قول یه دوست هر چیزی اولش سخته بعدش عادی میشه.. خب چون  اولین باره که دارم میرم اونجا ، واسه منم سخته...  (تازه فهمیدم ۱۷-۱۸ ساعت راهه!) خدا بهم صبر بده و استقامت!!

گواهینامه رانندگی

 

 گواه + ی + نام + ه + رانن + ده + گی

 

  

    

        

  

به نام خدا 

 

این یک متن خیلی خیلی جدی در باب گواهینامه رانندگی و مراحلی که باید در جهت وصول آن انجام گیرد .( وصول از وصل میاد و رسیدن و ... ازدواج و این چیزا!

  

گواهینامه رانندگی عبارت است از یک مدرک بسیار مهم و معتبر جهانی در حد تیم ملی خودمون که نه! در حد جام جهانی که نشان دهنده توانایی و استعداد شما در راندن یک وسیله نقلیه موتوری مثل موتور گازی و غیره و یا یک وسیله نقلیه غیر موتوری مثل گاری!  ( حالا اینکه وسیله نقلیه چی باشه زیاد مهم نیست مهم همون استعداد و تواناییه هست که بهش اشاره کردم! )

 

و اما مراحلی که باید در دوره های آموزشی طی شود تا دستان مبارک شما این مدرک معتبر رو لمس کنه و به داشتن و بودن آن در کنار بقیه مدارک شخصی و غیر شخصی خود اطمینان حاصل کند! 

 

در مرحله نخست شما باید به چند حساب مختلف که اصلا نمی دونی واسه چیه پول واریز کنی و بری پیش چشم پزشک تا با یه معاینه ساده و کشکی در ازای پرداخت هزینه ویزیت به شما عرض کنه اوضاع چشم شما چه جوریاست و مهر و امضا و تایید و ...  

 

خب تا حالا چقدر پول پرداخت کردیم؟ حسابش دستتونه؟ خب زیاد مهم نیست چون فکر می کنم این آخر بدبختی ها و پول دادناست... بعد هر روز باید تشریف  ببری کلاس آیین نامه و فنی! 

 

-  ای وای من که فردا نمی تونم برم کلاس، حالا چه کار کنم؟ 

 

- مهم نیست عزیزم. نگران چی هستی؟ هفته بعدش همین روز باید تشریف بیاری کلاس!  

 

- یعنی واسه یه جلسه؟ از یه جلسه هم نمی گذرن؟  

 

- وا این چه حرفیه ! یه جلسه هم خیلی مهمه! تازه هنوز خیلی چیزا رو نمی دونی!!  

 

- خیلی چیزا یعنی چی؟  

 

- یعنی اینکه وقتی هم کلاسهای تئوری تموم میشه کلی بهونه واسه اینکه تو رو جریمه کنن پیدا میشه! 

 

- جریمه؟ جریمه دیگه واسه چی؟ اصلا مگه مدرسه هست که بخوان ما رو جریمه کنن؟ 

 

- نه عزیزم مدرسه نیست. یه جای خیلی بیخود تر از مدرسه هست که فقط زبون پول رو می فهمن! خدا به دادت برسه تازه اول راهی! 

 

 

       

   

 همه می گن: راست می گی؟ واقعا اینجوریه؟ زمان ما که از این خبرا نبود !!! این شماره حسابه دیگه چیه؟ به اینم باید پول واریز کنی؟ والا این دیگه شده مدرسه غیر انتفاعی نه آموزشگاه رانندگی! کلاس تکمیلی دیگه چه صیغه اییه؟  تو که دست فرمونت خوبه چرا تست آموزشگاه رو مردود شدی؟ چه جالب یعنی پول کلاس تکمیلی رو دوباره باید از جیب بدی! بابا اینا دیگه کی هستن! تعیین گروه خونی دیگه چیه؟ واسه کارتکس؟! واسه اینم باید پول بدی؟ یه فیش هشت تومنی؟ ویزیت دکتر هم لازمه؟ اوه... خدا بهت صبر بده! 

  

من می گم: ان شالله . به من و به خانواده محترمم! خسته شدم دیگه ... این گواهینامه گرفتن ما هم ماجرایی شده . کاش زودتر تموم شه! من بعد از ماه رمضون کلی برنامه دارم واسه خودم... حاضر نیستم به خاطر این گواهینامه لعنتی همه برنامه هامو بهم بزنم!

 

از خودم ناراضی ام !

 

 

از خودم ناراضی ام ... چون نمی دونم باید چه کار کنم ... چون سر چند راهی گیر کردم ... چون شهامت زیادی برای تصمیم گیری ندارم!  

  

از خودم ناراضی ام ... چون با این وضعیت کنار اومدم ... چون به این بلاتکلیفی عادت کردم و گله ای ندارم . 

  

از خودم ناراضی ام ...چون سعی نمی کنم چیزی رو تغییر بدم ... چون فکر می کنم قدرت تغییر هیچ شرایطی رو ندارم . 

  

از خودم ناراضی ام ...چون فقط می تونم خودم رو تغییر بدم !  

     

از خودم ناراضی ام ... چون زیاد به مریم تکیه می کنم ...  چون اجازه می دم که به جای من تصمیم بگیرن  ... چون سعی می کنم خوب باشم ...  

   

از خودم ناراضی ام ... از این خوب بودن و خوب موندن ناراضی ام ... ولی منتی سر خدا و بنده هاش ندارم ... فقط و فقط به خاطر خودمه و بس! 

 

  

 

 

 

ولی راضی ام به هر چی تو بخوای! 

 

 ازت کمک خواستم ... ازت کمک می خوام ... بهت نیاز دارم ... ولی تو بهم صبر دادی ... صبور شدم ...می دونم و ممنونم بابتش ...خسته ام ... خودت می دونی...  ناشکرم ... خودم می دونم... منو ببخش... دوستت دارم!

الهی دورت بگردم .

 

 سلام ... سلام ... سلام

 

 

بازگشت دوباره خودم رو به این محیط مجازی تبریک و خیر مقدم عرض می کنم . 

 

دلم واسه نوشتن تنگ شده . ولی این بار می خوام از یه جنس دیگه بنویسم. از جنس شادی و خوشبختی.  

 

امیدوارم دیگه غم و غصه ایی داخل این وبلاگ پا نذاره .  

 

به امید یه هوای تازه تر گفتیم از رفتن و خوندیم از سفر.  به همین امید بودم که می خواستم برم مسافرت ولی کنسل شد!!! 

 

دوتا مسافرت قبل از عید داشتیم که به دلایل غیر امنیتی و قابل پیش بینی کنسل شد.  

 

- ای بابا بازم که خبر بد نوشتی. بسه دیگه گل دختر !  

 

چششششششششششششششم! بوس بوس!

یه دختر حسود!

 

یه دختر حسود!

 

 

خب قضیه از این قراره که چند روز پیش یه پسره زنگ زد خونه و با مامانم صحبت می کرد و سراغ منو می گرفت . به مامان گفته بوده که من سه روز پیش توی فلان شهر و فلان مغازه به اون پسره شماره دادم .اونم شماره خونه رو!!! و اسم و فامیلمو هم بهش گفتم!!!  

 

آخه با عقل جور در میاد؟ اگه من می خواستم به اون پسر شماره بدم خب شماره موبایلمو می دادم . تازه چه لزومی داشته که اسم و فامیلمو بهش بگم؟ فقط اسممو می گفتم یا از یه اسم مستعار استفاده می کردم!!!

 

خب مامان ازش پرسیده بود که مشخصات کسی که بهت شماره داده رو یادت میاد . بعد اونم مشخصاتشو  گفته بوده . دقیقا مشخصات اون دختر حسودی بود که از بچگی با هم همکلاسی بودیم. اون دختر یه آشنای خیلی نزدیکه !  مامان بهش گفته بود که اشتباه گرفتی ، کسی هم که بهت شماره داده می خواسته تو رو سر کار بذاره !   

 

...

 

باورم نمی شد .چرا همچین کاری کرده بود ؟ این اولین باری نبود که با حسادتش می خواست واسه من دردسر درست کنه .حالا که داره ازدواج می کنه بازم دست از سر من بر نمی داره؟ حسادتش قراره کی تموم بشه.  

 

خوشبختانه مامانم خیلی خوب منو می شناسه و با اخلاق من آشناس! اگه من یه روز یه پسره رو تحویل بگیرم واسه مامان خیلی عجیبه چه برسه به اینکه بخوام بهش شماره بدم !!! 

 

ولی با خودم گفتم اگه یه روز ازدواج کنم و همچین اتفاقی بیفته ؛ شوهرم چه فکری درباره من  می کنه!! به من شک می کنه؟  

 

چقدر خوبه که آدم با کسی ازدواج کنه که بهش اطمینان داره و اونو خوب می شناسه تا در همچین وضعیتی اعتمادشو نسبت به اون از دست نده!

خدا ، خودم ، خانوادم

اصلا این روزا حوصله آپیدن وبلاگمو ندارم ! چون نمی دونم چی بنویسم . 

 امروز 3 مرداد هست . مرداد منو به یاد یه شیر می ندازه ! اونم از نوع پادشاهش!  

  

*** 

نمی دونم انگار یه جورایی زیادی بی خیال شدم ! نسبت به همه چیز ... شایدم یه جور اطمینان به آینده دارم !  

  

*** 

چند روزه که یه خواستگار سمج ( از نوع کنه ) دست از سرم بر نمی داره ! یعنی طفلک مامان نمی دونه چطور جوابشونو بده که دیگه اسم منو نیارن ! گاهی هم خسته میشه میگه خب دختر جون اجازه بده بیان ، با هم صحبت کنید بعد یه بهونه بیار و جواب منفی بده ... منم میگم : نه، اصلا !  

 

بابا صد بار گفتم من نمی خوام ازدواج کنم . باید کیو ببینم ؟ هان ؟   شایدم ازدواج کنم ولی الان نه ، خیلی زوده ...  

 

خب فعلا که می خوام درس بخونم . بعدشم میرم سر کار . البته یه کار با شرایط عالی و درآمد عالی . بعدشم  اگه ازدواج نکردم تصمیم دارم سرپرستی 2 تا بچه رو قبول کنم و بزرگشون کنم . یه دختر و یه پسر ! البته دختره باید چند سال بزرگتر باشه ها! چون داشتن خواهر بزرگ خیلی خوبه و داشتن داداش کوچولو هم عالیه ! 

 

(این مزخرفاتو تحویل خانوادم دادم اونا هم گفتن: )

  

عجب فکرای مسخره ایی ! تو حتما زده به سرت!

 

*** 

 

بی خیال ! زندگی رو بیخیال ... اصلا شاید همین فردا من بمیرم ! ( خدا نکنه من اسم مردن بیارم ، جرم خیلی بزرگیه و حتما مامان و مریم به خاطرش منو می کشن ! )   

 

خب بابا مرگ حقه ، اگه من نمیرم ، پس کی بمیره؟ (چندتا کتک از طرف مریم نوش جان کردم و کمی دعوا  از طرف مامان )  

 

باشه تسلیم .اصلا من هیچ وقت نمیمیرم و برنامه های بلند مدتی برای زندگیم دارم . تازه من در 100 سالگی می خوام یه سر با نوه و نبیره هام برم جزایر قناری! شایدم تا 150 سالگی اونجا بمونم . باور کن !  

 

*** 

 

راستی من عاشق سه تا " خ" هستم . ( خوشحال نشو ؛ تو جزش نیستی  )  

 

خدا - خودم - خانوادم