Trust In God

به خدا اعتماد کن !

Trust In God

به خدا اعتماد کن !

خدا ، خودم ، خانوادم

اصلا این روزا حوصله آپیدن وبلاگمو ندارم ! چون نمی دونم چی بنویسم . 

 امروز 3 مرداد هست . مرداد منو به یاد یه شیر می ندازه ! اونم از نوع پادشاهش!  

  

*** 

نمی دونم انگار یه جورایی زیادی بی خیال شدم ! نسبت به همه چیز ... شایدم یه جور اطمینان به آینده دارم !  

  

*** 

چند روزه که یه خواستگار سمج ( از نوع کنه ) دست از سرم بر نمی داره ! یعنی طفلک مامان نمی دونه چطور جوابشونو بده که دیگه اسم منو نیارن ! گاهی هم خسته میشه میگه خب دختر جون اجازه بده بیان ، با هم صحبت کنید بعد یه بهونه بیار و جواب منفی بده ... منم میگم : نه، اصلا !  

 

بابا صد بار گفتم من نمی خوام ازدواج کنم . باید کیو ببینم ؟ هان ؟   شایدم ازدواج کنم ولی الان نه ، خیلی زوده ...  

 

خب فعلا که می خوام درس بخونم . بعدشم میرم سر کار . البته یه کار با شرایط عالی و درآمد عالی . بعدشم  اگه ازدواج نکردم تصمیم دارم سرپرستی 2 تا بچه رو قبول کنم و بزرگشون کنم . یه دختر و یه پسر ! البته دختره باید چند سال بزرگتر باشه ها! چون داشتن خواهر بزرگ خیلی خوبه و داشتن داداش کوچولو هم عالیه ! 

 

(این مزخرفاتو تحویل خانوادم دادم اونا هم گفتن: )

  

عجب فکرای مسخره ایی ! تو حتما زده به سرت!

 

*** 

 

بی خیال ! زندگی رو بیخیال ... اصلا شاید همین فردا من بمیرم ! ( خدا نکنه من اسم مردن بیارم ، جرم خیلی بزرگیه و حتما مامان و مریم به خاطرش منو می کشن ! )   

 

خب بابا مرگ حقه ، اگه من نمیرم ، پس کی بمیره؟ (چندتا کتک از طرف مریم نوش جان کردم و کمی دعوا  از طرف مامان )  

 

باشه تسلیم .اصلا من هیچ وقت نمیمیرم و برنامه های بلند مدتی برای زندگیم دارم . تازه من در 100 سالگی می خوام یه سر با نوه و نبیره هام برم جزایر قناری! شایدم تا 150 سالگی اونجا بمونم . باور کن !  

 

*** 

 

راستی من عاشق سه تا " خ" هستم . ( خوشحال نشو ؛ تو جزش نیستی  )  

 

خدا - خودم - خانوادم

نظرات 12 + ارسال نظر
محمد مزده شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

سرپرستی دو تا بچه ایده ی فوق العاده ای بود
اینکه دختره باید چند سال بزرگتر باشه هم بهترین حالتشه
میشه دو تا بچه رو انتخاب کرد که چشماشون هم رنگ نباشه !
مثلا پسره چشماش سبز باشه ، دختره هم آبی
خیلی قشنگ بود ، تو فکر رفتم ...

آره ایده خیلی خوبیه . ولی اصلا ظاهرشون برای من مهم نیست . :) کافیه به دلم بشینن ... خوبه تو هم بهش فکر کن !

نوید شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ

خب فعلا که می خوام درس بخونم . بعدشم میرم سر کار . البته یه کار با شرایط عالی و درآمد عالی . بعدشم اگه ازدواج نکردم تصمیم دارم سرپرستی 2 تا بچه رو قبول کنم و بزرگشون کنم . یه دختر و یه پسر ! البته دختره باید چند سال بزرگتر باشه ها! چون داشتن خواهر بزرگ خیلی خوبه و داشتن داداش کوچولو هم عالیه !

------------------

سلام -- میخواستم بگم به این سادگی ها هم که فکر می کنید نیست..

نمی دونم آدرس وبلاگمو بزارم یا نه .. چون دوست ندارم محیط وبلاگم بشه محلی برای دعوا و حق طلبی که نه و شما این طور قضاوت نکنید و از این حرفها ...

فقط کلا می گم که اینطوریام نیست ... کار با شرایط عالی به این سادگی ها نیست و ضمنا قبول سرپرستی فرزند هم به این سادگی ها نیست ...

من دانشجوی حقوق هستم (کارشناسی ارشد) و این چیزها رو خیلی خوب می دونم ...
دختر خوب اینقدر ساده فکر نکن البته من دخالت در امور شخصی شما نمی کنم ها ... فقط گفتم که یه وثت با رویا و خیالبافی زندگیتو به باد ندی بعد بشینی زانوی غم بغل بگیری ... البته منظورم این نیست که ازدواج کنی ها !!! سو تفاهم نشه ... فقط میگم که منطقی فکر کن

سلام آقای وکیل ! زندگی اونقدرا هم که شما فکر می کنید سخت نیست ! چطور نمیشه سرپرستی دو تا بچه رو قبول کرد؟ خودم 2-3 مورد سراغ دارم که این کارو کردن !
کار با شرایط عالی هم پیدا میشه . کافیه بخوای و قدرت پیشرفت و ترقی رو داشته باشی!

----------------------------

نمی دونم منظورتون از منطقی فکر کردن چیه؟ کاش بیشتر توضیح داده بودین . فقط دنبال ناامید کردن من نباشید . من ناامیدی رو دوست ندارم !

__________________

شکسپیر میگه : چیزی رو که نمی تونی بدست بیاری رو فراموش کن و چیزی رو که نمی تونی فراموش کنی رو بدست بیار .

من فقط دارم به این جمله عمل می کنم.

الهه شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://myeli.blogsky.com/

دختر جون اگه نمی خوای ازدواج کنی دیگه در ۱۰۰ سالگی نوه نبیره نداری که!!!
:دی

عزیز دلم وقی سرپرستی ۲ تا بچه رو قبول کنم ، خب بچه هام که ازدواج می کنن و صاحب نوه و نبیره هم میشم . :) به همین راحتی!

نوید یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ق.ظ

دردونه چقدر خوبه همینجوری گاهی اوقات هرچی تو دلت هست میای اینجا می نویسی می دونم خودت رو خیلیاروم میکنه
چه قشنگ می خوای ازوداج نکنی به جاش بچه بزرگ کنی . منم خیلی شده ارزو دارم یک پرورشگاه داشته باشم خیلی دوس دارم یعنی ولی نمی دونم چجوری عملیش کنم احتمالا شرایطش درست بشه می رم یک پرورشگاهی کار کنم اخه عاشق بچه هام . اوهوم بی راهه رفتم داشتی از ازواج می گفتی به نظر منم کار درست رو تو می کنی ، بعضی دخترا هستن که از هیجده نوزده سالگی می افتن به فکر شوهر و دنبال خواستگار اصلا خوشم نمی اد همین دیگه

اره نوشتن منو آروم میکنه . گاهی حرفامو به اطرافیانم می گم ولی بعضی از حرفها رو می نویسم . یا روی یه برگه یا داخل یه فایل word می شینم تایپ می کنم . بعد از یه مدت هم ممکنه همشونو حذف کنم.
این کار به من کمک می کنه . دوست داشتی تو هم امتحان کن .

نوید جان یه پرورشگاه خیلی زیاده . وقتی دو تا بچه باشه هم میشه بیشتر بهشون توجه کرد و هم امکانات خوبی رو واسشون اماده کرد .

اینجوری ما ( من و دوتا بچه هام) یه خانواده کوچولوی 3 نفری میشیم . :)

محمد مزده یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

یه چیز بین داستان و واقعیت
مثل نوشته های خودتون
مثل همین دو تا بچه که همه بهش گیر دادن !

نوشته های من که داستان نیستن ! عین واقعیتن !!! اتفاقایی که برام می افته رو می نویسم . و اون دوتا بچه آرزوی من هستن . شاید به این آرزوم نرسم . شاید خودم ازدواج کنم و بچه های خودمو بزرگ کنم. آینده رو نمی شه پیش بینی کرد!!!

ولی شما نوشته بودید که زیر گردن دوستتون چاقو گذاشتید و می خواستید اونو بکشید! یا بعد از چند سال توی خیابون دوباره اونو دیدین و ... یعنی اینها یه چیزی بین واقعیت و داستانه؟!!!!!

الهه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ق.ظ http://myeli.blogsky.com/

:))))))))))))
قبول
من تسلیم
اصلا هر چند تا می خوای بچه از پرورشگاه بگیر!
ولی یه چیزی
با قوانین دستو پا گیره بهزیستی چی کار می کنی که به مجردا بچه نمیده؟!
:دی

:)) سلام الی جونم. دوتا کافیه دیگه . بیشتر نمی خوام . :))))

عزیزم یادت رفته ایرونی ها 1000 تا روش خوب و کاربردی بلدن که می تونن این قوانین دست و پا گیرو دور بزنن ! :دی

سایه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:39 ب.ظ http://godmother.blogsky.com

نه عزیزم همیشه وسط پشت بوم باش
نه این ورش نه اون ورش به جز سقوط چیزی ووست نداره
ازدواج خوبه به موقش
البته یه استثنا هم داره اگه کیس خوب باشه که دیگه فبها
بهش فکر کن
قربانت

سلام گلم . موافقم باهات . منم مخالف ازدواج نیستم ولی اگه از هیچ کیسی خوشم نیاد ترجیح میدم مجرد بمونم .

آخه نمی تونم با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم :))

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

سلام.ممنون سرزدین.کار با ازدواج منافاتی نداره.
در مورد بیقه باید خودتون فکر کنین.دلایلتون قانع کننده نبود!
البته از نظر من.ولی خوب وقتی آمادگی ازدواج رو ندارین پاگذاشتن تو مسیرش ریسک هست.
موفق باشین

سلام آقای دانشجوی پزشکی . مرسی که اومدی !

حرفاتون خوب بود . ممنون از راهنماییتون . منم همین نظرو دارم . باید آمادگی برای ازدواج و قبول یه مسئولیت وجود داشته باشه که بشه بهش فکر کرد. به خاطر همین می گم الان زوده واسم! :))

الهه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ب.ظ http://myeli.blogsky.com/

اوه
یادم به این عقل و هوش ایرونیا نبود که استاد دور زدن تشریف دارن!!!
:)))))))))))))))))))

آره گلم . ایرونی ها رو دست کم نگیر :))

نوید_قانون شکن سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ق.ظ http://lawbreaker.blogsky.com

سلام دردونه جان اومدم اینجا نظر نوید ( اونی که نوشته وکیله ) رو دیدم ، می خواستم بگم گوش نکن به این حرفا ، اتفاقا زندگی به همین سادگیو و قشنگیه . ضمنا از نظرت ممنونم همیشه لطف داری

سلام نوید جان . اون نوید حرف مفت زده :) . دیگه هم این طرفا نیومد . احتمالا ترسید چندتایی بگیریم بزنیمش! آره واقعا زندگی راحته اگه ما راحت بگیریمش .

الهام دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ب.ظ http://333ava.blogfa.com

سلام

خوبی؟

ممنون از راهنماییت...


فعلا بای...

زری سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ

سلام خوفین . وبلاگ باحالی دارید من با حرفای نوی اولی موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد