Trust In God

به خدا اعتماد کن !

Trust In God

به خدا اعتماد کن !

عجب سوالی!

یه سوال بزرگ! 

  

نخندیا , خب خیلی بزرگه واسه من! 

 

 شما ترجیح میدید با کسی باشید که دوستتون داره یا کسی که دوستش دارید؟  

  البته می دونم اگه عشق دوطرفه باشه خیلی بهتره ولی اگه دوطرفه نبود و اون حسابی کشته و مرده شما بود ولی شما فقط دوستش داشتید چه کار می کردید؟ فرض کنید خودتون هم کشته ومرده یه نفر دیگه هستید ولی اون هم فقط شما رو دوست داره (در حد کم).  

 

حالا شما اولی رو ترجیح می دید یا دومی؟!!!!

 

یه کم خنده!

 یه کم خنده!

 

بامزه!

 

 

 می دونید روش خوشحال کردن خانم ها و آقایون چیه؟  

 

نه؟ خب الان میگم:

 

=> چگونه یک زن را خوشحال کنیم :

برای خوشحال کردن یک زن...
یک مرد فقط نیاز دارد که این موارد باشد :

1. یک دوست

2. یک همدم

3. یک عاشق

4. یک برادر

5. یک پدر

6. یک استاد

7. یک سرآشپز

8. یک الکتریسین

9. یک نجار

10. یک لوله کش

11. یک مکانیک

12. یک متخصص چیدمان داخلی منزل

13. یک متخصص مد

14. یک متخصص علوم جنسی

15. یک متخصص بیماری های زنان

16. یک روانشناس

17. یک دافع آفات

18. یک روانپزشک

19. یک شفا دهنده

20. یک شنونده خوب

21.. یک سازمان دهنده

22. یک پدر خوب

23. خیلی تمیز

24. دلسوز

25. ورزشکار

26. گرم

27. مواظب

28. شجاع

29. باهوش

30. بانمک

31. خلاق

32. مهربان

33. قوی

34. فهمیده

35. بردبار

36. محتاط

37. بلند همت

38. با استعداد

39. پر جرأت

40. مصمم

41. صادق

42. قابل اعتماد

43. پر حرارت

بدون فراموش کردن :

44. تعریف کردن مرتب از او

45. عشق ورزیدن به خرید

46. درستکار بودن

47. بسیار پولدار بودن

48. تنش ایجاد نکردن برای او

49. نگاه نکردن به بقیه دختران

و در همان حال، شما باید :

50. توجه زیادی به او بکنید، و انتظار کمتری برای خود داشته باشید

51. زمان زیادی به او بدهید، مخصوصاً زمان برای خودش

52. اجازه رفتن به مکانهای زیادی را به او بدهید، هیچگاه نگران نباشید او کجا می رود.

بسیار مهم است :

53. هیچگاه فراموش نکنید :

* سالروز تولد
* سالروز ازدواج
* قرارهایی که او می گذارد  

 

  


 
=> چگونه یک مرد را خوشحال کنیم :  


1. تنهاش بذارید!!!!    

 

 

 

تذکر مهم: اینا رو فقط واسه خنده نوشتم .خدایی خوشحال کردن خانم ها خیلی خیلی راحته! فقط کافیه بخواید...ولی واقعا نمی شه فهمید چی یه آقا رو خوشحال می کنه؟!! اینکه تنهاش بذاریم؟ 

 

 

پیوست :آره واقعا... هیچی مثل تنهایی اونا رو خوشحال نمی کنه!

آخرین حرف!

 

 آخرین حرف تو چیست؟!    

 

 

   

 

 

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض 

 

 

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض 

 

  

یک طرف خاطره ها, یک طرف پنجره ها 

 

 

در همه آوازها , حرف آخر زیباست! 

 

 

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟ 

 

 

حرف بیداری ماهی , دریاست ... 

 

 

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست! 

 

 

تا یه سلام دوباره!

 بذار تاریک بمونه!

 

 

خیلی دلم می خواد بیشتر واسه وبلاگم وقت بذارم و چیزهای بهتری توی وبلاگم بنویسم ولی متاسفانه فعلا نمی تونم.  

 

باید وقتمو واسه کار مهمتری بذارم. احتمالا اسفند ماه بتونم اونجوری که دوست دارم وبلاگمو درست کنم . 

 

می خواستم در مورد قسمت تاریک ذهن بگم. قسمتی که نباید اصلا به سراغش بریم .مادخترا خیلی آسیب پذیریم و این آسیب یا ممکنه از طرف دیگران باشه و یا ممکنه از طرف خودمون باشه! 

 

شاید ندونیم چطور با دیگران کنار بیایم ولی باید یاد بگیریم که چطور با خودمون و فکرهایی که ما رو آزار میده کنار بیایم. بهتره با فکرای بیهوده خودمون رو اذیت نکنیم و به خودمون صدمه نزنیم. 

 

این حرفارو کسی می زنه که حدود یک ماه خودشو با فکرای بیخود از پا در آورد. و حالا می فهمم می تونستم خیلی راحت تر با این قضیه کنار بیام اگه دنبال "دلیل و چرا" نمی رفتم و فکر خودمو درگیر چیزای الکی نمی کردم. 

 

وقتی یه رابطه تموم میشه ما دخترا بیشتر به فکر دلیل تموم شدنش از طرف پسر هستیم در صورتی که ممکنه خودمون بیشتر به جدا شدن تمایل داشته باشیم!  

 

دختر یا پسر فرقی نمی کنه !اگه می خوای خودتو از شر فکرای الکی که آزارت میده راحت کنی و آرامش رو به زندگیت برگردونی یه پیشنهاد واست دارم: 

 

اون فکرا و خاطره هایی که باعث ناراحت شدنت می شن رو توی یه بخش از ذهنت بریز و تاریکش کن.(دوست داشتی لامپشو خاموش کن, فکر کن اون بخش از مغزت برق رفته ) اگه یه لحظه ذهنت خواست بره سراغ اون فکرا سریع یادت میاد که اون قسمت تاریکه و نمی تونی چیزی رو ببینی!    

 

 

موفق باشی گلم!

دیوار نوشته و پیامک

 

دیوار نوشته های اتاقم: 

 

  • خدا منو دوست داره و همیشه مواظب منه. او بهترین چیزها رو واسه من می خواد !  
  •   
  •  
  •  یه جمله زیبا از انیشتین: اگه فلج مادرزادی قهرمان دو ماراتن نشه... اشکال در پای اون نیست بلکه اشکال در امید اون  هست! 

 

~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~   

پیامک های دوست داشتنی:  

  • صد دفعه گفتم وقتی داری راه میری جلو پاتو نگاه کن , ببین باز افتادی توی قلب من! 

  • تنها برنامه ایی که تکرارش آرزوی منه, پخش زنده نگاه توئه! 

  • یه دنیا فدای دلی که مهربونه, یه دل فدای هر کی این پیام رو می خونه! 

  • اتل متل ستاره گلم دوستم نداره, نه اس ام اس نه یگ زنگ , دلم شده تنگ تنگ 

  • فکر کردی اس ام اس میدم کارم پیشت لنگه یا دستم زیر سنگه؟نه بابا دلم برات تنگه!  

دنیای خودم گرم است!

با اجازه هستی جون. من این شعر رو توی وبلاگ هستی خوندم و ازش خوشم اومد . خیلی دوست داشتم منم توی وبلاگم اینو بنویسم!  

 

  

من دوست نمی خواهم!

 

 

من گریه نخواهم کرد 

 

 من اشک نخواهم ریخت...  

 

من خسته نخواهم شد 

 

 افسرده نخواهم شد... 

 

 فریادزنم، فریاد: من عشق نمی خواهم  

 

معشوق نمی خواهم... 

 

 می خندم و می رقصم  

 

فریاد زنم فریاد : اینگونه خزانم را در عشق نهان کردم 

 

 من درد جدا بودن بر گور عیان کردم 

 

 افسوس نخواهم خورد ، 

 

 افسانه نمی بافم  

 

بر شانه هر بادی کاشانه نمی سازم 

 

 من زشت نمی گویم بر چهره معشوقم 

 

 او خوب و وفادار است ، من خسته و رنجورم 

 

 امروز چنان دیروزافسوس نخواهم خورد  

 

من یاد گرفتم عشق بیگانه نمی داند  

 

لیکن به دل شادم  

 

سرمشق کنم امروز :  

 

دنیای خودم گرم است من دوست نمی خواهم!!!

فامیل فرماندار

 

فامیل فرماندار!  

  

امروز کلی اتفاق با مزه واسم افتاد , البته یکیش خوب نبود ولی در کل روز جالبی داشتم . از همه بامزه تر ماجرای حالگیری فامیل فرماندار بود!   

همسایه ما, مامانه فرمانداره ! خیلی وقتا پیش میاد که صدای تلوزیونشون رو خیلی بلند می کنند و اهمیتی به همسایه ها نمی دن . بقیه هم چون بالاخره این بنده های خدا فک و فامیل فرماندارن چیزی نمی گن و تحمل می کنن!   

امروز ظهر تازه از دانشگاه برگشته بودم ,یه کار اداری داشتم که درست نشده بود و ناراحت بودم! کسی خونه نبود , چون تنها بودم حوصله غذا خوردن نداشتم فقط خواستم یه کم استراحت کنم  که چشمتون روز بد نبینه!   

یه صدای بلند از داخل کوچه شنیدم .گفتم شاید یه نفر پشت در خونه ما رادیو یا تلوزیون روشن کرده؟ خدایا این صدای چیه! سریع یه چادر رنگی رو سرم انداختم و رفتم بیرون. بله... طبق معمول صدا از طرف خونه مامانه فرماندار بود! یه ماشین جلو در پارک شده بود که یه مرد مسن داخلش نشسته بود و سرگرمه یه کاری بود .نمی دونم چی! چون سرش پایین بود و متوجه من نشد! در ماشین هم سمت خودش باز گذاشته بود. نمی دونستم صدا از ماشین میاد یا از خونه ! چون در خونه هم باز بود! و قبلا هم دیده بودم که صدای تلوزیونشون داخل کوچه هم میاد. همین طور که داشتم اون مردو نگاه می کردم دیدم که بقیه همسایه ها هم با تعجب داخل کوچه رو نگاه می کنن ببینن صدا از کجا میاد ولی وقتی می فهمیدن صدا از کجاست بی خیال می شدن و می رفتن داخل خونشون!  

ولی من بی خیال نشدم. اونقدر صداش بلند بود که سرم داشت درد می گرفت. بالاخره اون آقا متوجه من شد . من همون موقع رفتم به طرف ماشینش! خواستم بهش بگم که اگه ممکنه صداشو کمتر کنید!  

فکر می کنید چی شد؟ تا دید من دارم میرم به طرفش, سریع رادیو ماشینشو خاموش کرد و در ماشین رو بست!  

 

از کارش تعجب کردم!!! خدایا یعنی اینقدر ترسناک بودم که مرد بیچاره  اینطوری هل شد! وقتی این صحنه رو دیدم بدون اینکه چیزی بگم  برگشتم به طرف در خونه. حالا حدس می زنید چی دیدم؟  پسرهمسایه که دیده بود چه اتفاقی افتاده , وایساده بود و داشت می خندید. منم قبل از اینکه بزنم زیر خنده رفتم داخل خونه!

 

توضیحات اضافه: واقعا نمی دونستم اینقدر جذبه دارم. تازه اینو کشف کردم!